دروغ
دروغ می گفت ، دیگری را دوست می داشت .بارها گفتم دوستم داری ،گفت :اری
تا دیری خاموش بودم ولی اخر از پای شکیب افتادم
به او گفتم : راست بگو تو را خواهم بخشید ایا دل به دیگری بستی ؟
گفت : نه
فریاد زدم ،بگو راستش را هرچه هست تورا خواهم بخشید واز گناهت هرچه سنگینتر باشد خواهم گذشت.
عاقبت با ارزوی فراوان پیش من امد وگفت : مرا ببخش دیگری را دوست دارم .
گفتم :حال که سالها تو به من دروغ گفتی این بار هم من به تو دروغ گفتم :
تو را نخواهم بخشید....