انتظار
هنوز هم منتظر روزی هستم که با گلبرگهای سپید یاس برایم گربندی بسازی
وبه گردنم بیاویزی تا باز هم عروسک تو باشم...
باریدن
وقتی کاروان نگاه تو عزم باریدن می کند بر کویر احساسم نرم و اهسته ببار که من به تمنای بارش نگاه تو سالهاست بر جاده ی تنهایی ایستاده ام .
بر من ببار اخر دراین خاکستر غربت کهنه شده ام...
دروغ
دروغ می گفت ، دیگری را دوست می داشت .بارها گفتم دوستم داری ،گفت :اری
تا دیری خاموش بودم ولی اخر از پای شکیب افتادم
به او گفتم : راست بگو تو را خواهم بخشید ایا دل به دیگری بستی ؟
گفت : نه
فریاد زدم ،بگو راستش را هرچه هست تورا خواهم بخشید واز گناهت هرچه سنگینتر باشد خواهم گذشت.
عاقبت با ارزوی فراوان پیش من امد وگفت : مرا ببخش دیگری را دوست دارم .
گفتم :حال که سالها تو به من دروغ گفتی این بار هم من به تو دروغ گفتم :
تو را نخواهم بخشید....
از چهره طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه های حسرت و ماتم را
پاییز ای مسافر خک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
جز سردی و ملال چه میبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاییز ای سرود خیال انگیز
پاییز ای ترانه محنت بار
پاییز ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار
فروغ فرخزاد